بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
مواعظ جبرئیل به رسول خدا پنج قسمت بود که به خاطر عظمت آن مواعظ و پربار بودن و پرمعنا بودنش فقط یک قسمتش بیان شد، اما قسمت دوم موعظۀ امین وحی به پیغمبر این بود «احبب ما شئت فانک مفارقه» هر چه را در این دنیا میخواهی دوست داشته باش؛ مال، زمین، رفیق، زن و بچه، البته محبت به اشیا و به اشخاص طبیعی است و عیبی ندارد ولی از یک طرف باید توجه کرد که این محبت به افراط کشیده نشود، اگر به افراط کشیده شود یک سایۀ سنگینی روی قیامت انسان میاندازد و به قول پروردگار در قرآن مجید انسان را از خدا و ارزشها بازمیدارد.
اگر محبت آلودۀ به افراط شود ضرر دارد ولو اینکه ظاهر محبت و تبعاتش شیرین است ولی باطناً ضرر میزند. خداوند در یک آیه میفرماید: «یا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّـهِ»(منافقون، 9) پول دارید عیبی ندارد چون بالاخره گذران امور دنیای شما با متاع و پول است، این متاع را خود حضرت حق قرار داده و جزو زمینههای معاش و زندگی است، مال شیرین است و عیبی هم ندارد. اولاد دارید، من به شما اولاد دادم، اینکه غیرطبیعی نیست و باید داشته باشید، اولاد هم جزو شیرینیهای زندگی است. انسان بچهاش را دوست دارد، علاقه دارد به حفظ و رشد و خرج کردن برای اولاد، اما پروردگار میفرماید: مواظب باشید که این پول و این اولاد شما را از من که اصلم و مجموع نعمتها فرع است باز ندارد. این حرف پروردگار است.
ثروت و اولاد چه وقتی من را از خدا باز نمیدارد؟ زمانی که محبت من یک محبت درستی باشد، متعادل و میانه باشد؛ اما اگر سر به افراط کشید خیلی راحت من خدا و قیامت و ارزشهای الهی را کنار میگذارم به خاطر مال و اولاد، مصادیقش هم فراوان است. من وقتی که به مال محبت افراطی داشته باشم یقیناً آلوده به ربا میشوم، آلودۀ به تقلب میشوم، آلودۀ به اختلاس میشوم، آلودۀ به کم فروشی برای اضافه شدن مالم میشوم، علتش هم محبت افراطی به مال است.
اگر من علاقهام به مال متعادل باشد اصلاً قدمم برای ربا جلو نمیرود، برای مال حرام جلو نمیرود، مال را به عنوان نعمت الله نگاه میکنم و این نعمت الله را هم برای الله هزینه میکنم، بلند میشوم میروم در مغازه، میروم کارخانه، میروم اداره و هر کس هم از من بپرسد برای چه میروی در مغازه؟ برای چه میروی اداره یا کارخانه؟ میگویم: میخواهم معاش خودم و زن و بچهام را با زحمت خودم تأمین کنم تا سربار کسی نباشم، دست در جیب کسی نبرم، مال غیرمشروع برندارم.
این آدم که با این نیت دنبال پول میرود، پیغمبر اکرم میفرماید: «الکاد لعیاله کالمجاهد فی سبیل الله» کسی که زحمت میکشد برای زن و بچهاش، مانند مجاهد است. این شخص روزها میرود دبستان، دبیرستان، دانشگاه، پای تخته گچ میخورد و درس میدهد و حقوق میگیرد، میرود در مغازه خرید و فروش میکند جنسها را میچیند و برمیدارد.
روایت در «فروع کافی» و در کتاب با عظمت «وسائل» است و در کتاب حدود پنجاه جلدی آیتالله العظمی بروجردی «جامع الاحادیث شیعه» است، این سه کتاب را من دیدم و این روایت را در این کتابها دیدم. کسی که برای ادارۀ امور زن و بچهاش زحمت میکشد «کالمجاهد فی سبیل الله» مثل این است که آمده در میدان جنگ برای حفظ دین خدا عرق میریزد، این خیلی مهم است.
اگر کسی بیاید بالای منبر بگوید که مردم پول دوست نداشته باشید، خیلی به زن و بچهتان وابسته نباشید، این حرف بیربطی است، چون هم خلاف فطرت است و هم خلاف وجدان است و هم خلاف طبیعت خداست. اینجا جای نفی نیست، جای ایجاد تعادل است. آقا با پول رابطه داشته باش تا جایی که «يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّـهِ»(اعراف، 45) نشود حیف است که آخرتت فدای پول شود یا با زن و بچهات محبت داشته باش تا جایی که «يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّـهِ» بین تو و خدا مانع نشوند.
یک شهری من منبر میرفتم چهل و چهار پنج سال پیش، خیلی شهر خوبی بود، درصد متدینین آن خیلی بالا بود. آن آقایی که من را دعوت کرده بود که من آن ده شب را خانهاش بودم، یک خانۀ قدیمی خشتی آجری داشت. خیلی خانۀ خوبی بود، با روح بود. به من گفت که این خانه برای پدر مادرم است، یعنی این مرد با همسرش این زن و شوهر در این خانه زندگی میکردند.
گفت: پدرم هم در بازار این شهر معروف به پاکی، درستی، امانت و تقوا بود. با اینکه این آدم معروف به امانت و تقوا و درستی بود اما همسرش که مادر من بود (ایشان که برای من نقل میکرد خودش پیرمرد بود) هر روز تا زمان مردن پدر هر روز نان و چای شوهرش را که میداد، حیاط بزرگی بود، حیاط پانصد متری، هر روز دنبال شوهرش میآمد دم در حیاط که شوهر برود بیرون و برود بازار، هر روز وقتی که میخواست از در خارج شود به شوهرش میگفت: من و این سه چهارتا بچهات که من مادرشان هستم در لباس و خوراک و زینت قانعیم، یک وقت نروی در مغازه بگویی قوم و خویشها دارند من هم باید یک کاری کنم زن و بچهام از نظر لباس و زینت و دستبند و گوشواره مثل آنها باشند، نتوانی از مغازه خرج ما را اداره کنی به خیال خودت و جاده خاکی بزنی، اگر فردای قیامت من و بچهها را خدا آورد در دادگاه گفت این در حق شما اسراف داشته و اسرافش هم از مال حلال نبوده ما هم به پروردگار میگوییم: ما که خبر نداشتیم، به ما ربطی ندارد، این شوهر من و این پدر بچهها را هر جای جهنم میخواهی ببری ببر، به ما چه؟ مگر ما به او گفتیم بیاور؟ ما هر روز به او تذکر دادیم ما قانع به حلال پروردگاریم، اضافه نمیخواهیم، اسرافی هم نمیخواهیم.
این زنهای قدیم ما بودند، مادران قدیم ما بودند. البته الان هم زنهای بزرگوار در تهران و در شهرها کم نیستند که زندگی را بر اساسی میگردانند که شوهرانشان در مضیقه نیفتند که در آن مضیقه فشار به آنها بیاید، چشمشان را ببندند و دنبال حرام بروند. دوست داشتن طبیعی است، خدا داده این دوستی را و عیبی ندارد آدم مال دنیا را دوست داشته باشد، اما تا کجا؟ تا اندازهای که از حلال دنیا زندگیاش اداره شود، زن و بچه را دوست داشته باشد، اما تا کجا؟ تا جایی که به حرکتش به سوی پروردگار لطمه نزند.
من اینها را گفتم که موعظۀ جبرئیل را معنی کنم. شما یا رسول الله! هر چه را میخواهی دوست داشته باش، پول را میخواهی دوست داشته باشی باش، زن و بچهات را میخواهی دوست داشته باشی دوست داشته باش، اگر ارتباط قلبی تو با پول، خانه، مغازه، کارخانه، اثاث خانه، زن و بچه یک ارتباط عاشقانۀ صحیحی باشد یعنی هیچکدام اینها بین تو و خدا حایل نشوند ولی بدان که عاقبت از همۀ این اشیا و اشخاصی که دوست داری باید جدا شوی، جدایت میکنند.
یک روزی میرسد که با دیدن چهرۀ ملکالموت رابطۀ تو را با تمام دوست داشتنیهایت قطع میکنند، تو تنها میشوی. حالا برای جبران روز تنها شدن چه کار باید کرد؟ وقتی آدم کنار پول و زن و بچه با خدا زندگی کند، برای خدا زندگی کند، تنها نمیماند. تنها محبوبی که جدایی با او وجود ندارد پروردگار مهربان عالم است، او از آدم جدا نمیشود، او معشوق ابدی است، او معشوق دائمی است ولی بقیۀ محبوبها دائمی نیستند، یک مدتی با آدم هستند و بعد هم آدم را از آنها میبرّند.
هیچکدام از اشیا و اشخاص با ما وارد برزخ ما نمیشوند، نمیتوانند وارد بشوند؛ مثلاً خدا ما را وارد برزخ کند، چطور سیصد میلیون پول نقدم را همراه من کنند بیاید وارد برزخ شود؟ اینکه معقول نیست. در این عالم، مال عالم، برای عالم میماند و دنبال آدم نمیآید. اگر آدم بخواهد ثروتش را بردارد ببرد، این را باید تبدیل به ارز قیامتی کند؛ من وقتی پولم را آوردم اضافۀ از زندگیم را مسجد ساختم، مدرسه ساختم، کتابخانه ساختم، برای ایتام خرج کردم، صدتا جهیزیه به خانوادۀ مستحق دادم، اینها را با خودم بردم، یعنی این پول را بردم. پول وقتی تبدیل به ارز قیامتی شود این با من هست.
یک شهر دیگری را هم بگویم. یک منطقۀ کشاورزی است در استان شیراز، یک شهری دارد آنجا من را دعوت کردند برای منبر، منبرشان هم عصرها بود، میگفتند اینجا شب کسی نمیآید پای منبر، مردم نماز میخوانند شام میخورند و میخوابند. گفتم: خیلی اخلاق خوبی است. منبر عصر بود و خیلی هم استقبالشان خوب بود. یک حسینیه بود دو هزار متر پر میشدند، مرد و زن، مردم مذهبی خوبی بودند.
یک روز من از منبر آمدم بیرون یک کشاورز ساده دل خیلی بزرگوار آمد جلو گفت: میخواهی بروی خانه؟ گفتم: بله. گفت: نمیگذارم بروی. گفتم: برای چه؟ گفت: ماشین آوردم تو را سوار کنم ببرم یک چیزی را نشانت بدهم. گفتم: فردا؟ گفت: نه همین الان. دیدم که آدم جالبی است، زورگیر قشنگی است، گفتم باشد.
سوار ماشین شدم، یک جا من را برد تقریباً جنوب آن محل، داخل محل بود، پیاده شدیم. در یک مدرسه را باز کرد که حدود سه هزار متر بود، (بیسواد هم بود این مرد) کلاسهای مرتب، آزمایشگاه مرتب، کتابخانه، یک چیز کاملی بود. گفت: همۀ اینجا را میبینی، من بیسواد خودم ساختم، الان هم سیصدتا دختر در اینجا تحصیل میکنند، همه هم چادری.
گفت: چه شد من بیسواد بیابانی کشاورز به فکر ساختن این مدرسۀ سه هزار متری مجهز افتادم؟ یک بار خیلی جالب است، پای تلویزیون نشسته بودم، حالا که آمدی در شهر ما فهمیدم تو داشتی در تلویزیون صحبت میکردی، من وقتی پیچ تلویزیون را باز کردم اول منبر نبود، به اینجای مطلب رسیدم که امیرالمؤمنین(ع) هر وقت (چقدر زیباست آدم به این خوبی حرف گوش بدهد، چقدر عالی است آدم موعظه را بشنود و دنبالش راه بیفتد) امیرالمؤمنین(ع) هر وقت یک درهم (پول کم عربی) از فروش خرما یا کارکردش در باغهای مردم گیر میآورد این یک درهم را میگذاشت کف دستش و به این یک درهم میگفت تا پیش منی ملک من نیستی، وقتی بروی من مالک تو میشوم، تا پیش منی از من نیستی، من یک نگهدارم که باید تو را داخل صندوق بگذارم یا در بانک بگذارم یا زیر متکا بگذارم، پنهانت کنم و نگهت دارم ولی مالکت نیستم، ولی وقتی این یک درهم را میدهم به یک مستحق میدهم یا برای یک کار خیر میدهم برای یک کار درست از دستم که بروی من مالک میشوم.
تا چه وقتی مالک مال بخشیده هستم؟ تا همیشه، تا ابد. وقتی قیامت میشود به جای تو «مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا»(انعام، 160) ده برابرش را قیامت به من میدهند. من کنارش مینشینم تا ابد استفاده میکنم.
کشاورز گفت: من اصلاً بقیۀ منبر را گوش ندادم، بلند شدم از پای تلویزیون رفتم، آمدم این زمین را خریدم و از پول کشاورزی خیلی داخل بانک داشتم، همه را کمکم دادم به مهندس و معمار و اینجا را که ساختم. روز افتتاحش شاد بودم که حالا مالک مالم شدم.
مال حلال، درجه یک، زن و بچۀ پاک، اما جبرئیل به پیغمبر گفت آخرش از اینها جدا میشوی و نمیمانند، چرا؟ اگر پول هزینۀ خدا شود میماند، اگر زن و بچه را متدین بار بیاورم روز قیامت بهرهاش را میبرم. یک بهرۀ زن و بچۀ متدین این است که خدا در سورۀ رعد و در سورۀ مؤمن دو جای قرآن در جزء یازده و جزء بیست و دو میفرماید آنهایی که بندۀ قابل قبول من هستند و زن و بچهشان هم شایسته هستند قیامت آنها را با زن و بچه در بهشت کنار هم قرار میدهند.
زن و بچۀ خوب از آدم جدا نمیشوند، اما خیلیها روز قیامت از همدیگر جدا میشوند. فرعون همسرش آسیه بود، شاه بود و آسیه هم ملکۀ مملکت بود، اما آسیه مؤمن به پروردگار شد، روز قیامت آسیه در بهترین درجات بهشت است و شوهرش که یک بالش زیر سر دوتاییشان بود قیامت در بدترین درکات جهنم است.
حضرت نوح و حضرت لوط دو پیغمبرند، خدا از هر دو تعبیر میکند عباد صالح، قیامت این دوتا شوهر در عالیترین درجات بهشت هستند و زنانشان در بدترین درکات دوزخ هستند. باید نشست محاسبه کرد که این جدایی و وصل، این فراق و این وصال از چه قرار است، این هم یک نصیحت جبرئیل است.
نصیحت سومش «واعمل ما شئت فانک ملاقیه» هر کاری دلت میخواهد بکن ولی بدان که عاقبت با این عملت دیدار خواهی کرد. من در این زمینه دوتا آیه برایتان بخوانم، یکی از سورۀ انبیا و یکی از سورۀ لقمان که خیلی مهم است.
«وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَی بِنَا حَاسِبِينَ»(انبیا، 47) من روز قیامت ترازوهای سنجش اعمال را بر اساس عدالت برپا میکنم، «فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا» به احدی هیچگونه ستمی نخواهد شد، این قسمتی از آیه است. اما قسمت دوم «وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ» اگر عمل بندگانم به وزن دانۀ ارزن باشد، (ارزن یک کیلو که آدم بخرد قشنگ میبیند، اما یک دانه ارزن در حیاط بیفتد چند ساعت آدم باید بگردد پیدایش کند) «أَتَيْنَا بِهَا» همان را وارد قیامت میکنم، و همان عمل را «وَكَفَی بِنَا حَاسِبِينَ» بس است که حسابگر آن عمل خودم باشم.
عمل قابل دیدن است، البته نهایت این عمل یا بهشت است یا جهنم است. وقتی بهشتی بهشت را میبینند، اعمال خودشان را میبینند که تبدیل شده به بهشت، جهنمیها که جهنم را میبینند، اعمال خودشان را میبینند، خداوند میفرماید در بهشت هر نعمتی را برای بهشتیان میآورند تا نگاهشان به آن نعمت میافتد میگویند: «هَذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِن قَبْلُ» این چیز تازهای نیست برای ما آوردند، ما پیش از این هم روزیمان شده بود، اما به چه صورت؟ به صورت نماز، روزه، کار خیر، عمل مثبت، محبت؛ در دنیا که بودیم این نعمتها به صورت دنیاییاش هم روزی ما شده بود.
«هَذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِن قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا»(بقره، 25) این نعمتهای بهشت با نعمتهای دنیا تشابه دارد؛ آنجا به صورت نعمت معنوی بود، همانها الان به صورت نعمت مادی رخ نشان میدهد، این یک آیه که عمل در قیامت قابل نگاه کردن است یا به صورت بهشت یا به صورت دوزخ.
آیۀ دوم از آیات عجیب قرآن است، یعنی قدرت پروردگار عالم را انسان در این آیه میبیند «يَا بُنَيَّ إِنَّهَا إِن تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَكُن فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّمَاوَاتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّـهُ»(لقمان، 16) اگر عمل به اندازۀ وزن دانۀ ارزن باشد «فَتَكُن فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّمَاوَاتِ» این دانۀ ارزن در پهنای آسمانها افتاده باشد، چه کسی میتواند پیدا کند؟ مثلاً در سی میلیون کهکشان که هر کدام سیصد میلیون و بیشتر ستاره دارد. اگر این عمل به وزن دانۀ ارزن را ببرند بیندازند در آسمانها، آدم به چه کسی بگوید برو پیدایش کن؟ کسی نمیتواند پیدایش کند.
«أَوْ فِي الْأَرْضِ» فی دارد، «فی الارض» نه «علی الارض»، اگر قرآن میگفت «علی الارض» یعنی این دانۀ به وزن ارزن روی زمین باشد، «فی الارض» یعنی این عمل به وزن دانۀ ارزن درون زمین باشد.
«فِي صَخْرَةٍ» صخره یعنی سنگ ملاحظه میفرمایید در آیۀ شریفه صخره الف و لام ندارد و از نظر ادبیات عرب نکره است، یعنی سنگ ناشناس. اگر این عمل به وزن دانۀ ارزن در یک سنگ ناشناسی باشد، چه کسی میتواند میلیاردها سنگ را بشکند که آن سنگ پیدا شود که آن عمل داخل آن سنگ است؟ پروردگار میفرماید: «يَأْتِ بِهَا اللَّـهُ» خدا او را وارد قیامت میکند «إِنَّ اللَّـهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ».
این جملۀ سوم جبرئیل است که عمل هر چه میخواهی انجام بده، آخرش ملاقات با خود عمل داری. خیلی جالب است نمیگوید جزای عمل، خود عمل است، یعنی یا بهشت است یا دوزخ.
نصیحت چهارم؛ «شرف المؤمن» بزرگواری مؤمن «صلاته فی اللیل» آن یازده رکعت نماز قبل از اذان صبح است. من یک آیه دربارۀ این یازده رکعت برایتان بخوانم در مستحبات پروردگار عالم در قرآن مجید فقط عظمت این مستحب را از نظر پاداش بیان کرده، مثلاً شما میروی مکه دلت میخواهد پنجتا طواف مستحب کنی، دلت میخواهد ده دفعه سعی صفا و مروه کنی، اگر انجام دادی با اینکه زحمت هم دارد خداوند میفرماید: «فَمَن تَطَوَّعَ خَيْرًا فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُ»(بقره، 184) اگر سعی صفا و مروۀ مستحب به جا آوردی خوب است برایت، همین طواف مستحب خوب است برایت، اما وقتی به نماز شب میرسد نمیگوید برایت خوب است و نمیگوید کار قشنگی است؛ ببینید چه میگوید «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْيُنٍ»(سجده، 17) پاداشی که شادمانی دل نماز شبخوان است از زمان آدم تا قیامت به یک نفر اطلاع ندادم این چه پاداشی است که اگر هم میخواست به ما اطلاع بدهد ما گنجایش گرفتنش را نداشتیم.
میگوید به هیچکس اطلاع ندادم «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْيُنٍ» ما که خیلی حوصله نداریم کل این یازده رکعت را تندتند میخوانیم و یک ربع میکشد، اما چه پاداشی دارد، چقدر این یازده رکعت عظمت دارد که در تمام امت پروردگار عالم خواندن این یازده رکعت را به پیغمبر واجب شرعی کرد، ایشان نمیتوانست ترک کند اما به ائمه هم واجب نبود، ولی به پیغمبر واجب بود «وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ»(اسرا، 79) شب را برای نماز شب بلند شو، امر است و امر واجب است به پیغمبر. این هم چهارمین نصیحت جبرئیل بود.
نصیحت پنجم؛ «عزه کفه عن اعراض الناس» توان و ارزش و بزرگواری مؤمن به این است که به آبروی مردم و به ناموس مردم اعراض نکند. «عرض» یعنی آبرو و ناموس، یعنی اینکه به آبروی مردم و به ناموس مردم تا پایان عمرش تلنگر نزند، زخمی نکند، آبروی کسی را زخمی نکند. اینها دوتا گناه بسیار سنگین است که تبعات روحیاش هم سنگین است.
من یک شب از منبر آمدم پایین در این خیابان شمران که خیلی طولانی است از اول انقلاب است تا تجریش، خیابان قدیمی نه خیابان ولیعصر، یک مسجد بر خیابان بود بعد از انقلاب، خیلی مسجد آبادی بود. از منبر پایین آمدم، یک آقایی آمد داخل کوچه یعنی داخل خیابان و به من گفت دو دقیقه بایست. پیرمردی بود، گفت: من هشتاد و پنج سالم است، میتوانی آرامش برای من ایجاد کنی؟
آن وقت من جوان بودم، شاید بیست و هفت هشت سالم بود. گفتم: من نمیدانم چه شده است که من آرامش برایت برقرار کنم. گفت: من در سن بیست سالگیم (آن وقت هشتاد و پنج سالش بود) لا اله الا الله با یک خانم شوهردار زنا کردم، بعد از آن زنا تا حالا این فشار گناه و فشار روحی من را رها نمیکند، چه کار کنم؟
من با او صحبت کردم، البته آرام که نشد ولی به او گفتم در هر صورت بعد از آن عمل به کسی نگفتی و توبه کردی و همین که تا حالا ناراحت ماندی خدا تو را بخشیده است. او میگفت: راحت نیستم، شبها درست نمیخوابم، فشار فکری دارم، فشار روحی دارم.
جبرئیل به پیغمبر گفت: عزت و آقایی مؤمن به این است که به آبروی مردم و به ناموس مردم تلنگر نزند.
خدایا دو ماه است این مردم شب و روز آمدند در این جلسات دینی تو شرکت کردند، بالاخره روز آخر است، هم من یک مزد معنوی دلم میخواهد بگیرم و هم شما. به حقیقت خودت، به حقیقت انبیا، به حقیقت ائمه، به حقیقت قرآن؛ اولاً این چیزی که الان از او میخواهیم همین الان مستجاب میشود (طبق آیات قرآن و روایات شک هم نکنید) به حقیقت فاطمه زهرا و به گریههای شب یازدهم زینب کبری تمام لغزشها و اشتباهات گذشتۀ ما را بیامرز.
خواستۀ دوم؛ خدایا تا لحظۀ آخر عمر ما را از هر گناه کوچک و بزرگ و صغیره و کبیره مالی و غیرمالی در پناه لطف و کرم و آقایی و احسانت حفظ بفرما.
(سلام علی آل طه و یاسین/ سلام علی آل خیر النبیین/ سلام علی روضة هل فیها/ امام یباهی به الملک والدین/ علی بن موسی الرضا که از خدایش لقب شد «رضا» چون رضا بودش آیین/ پی عطر روبند حوران جنت غبار درش را به گیسوی مشکین)
ضربت سنگینی که امیرالمؤمنین(ع) به فرقشان خورد تا دو شبانهروز زنده بودند، امام مجتبی(ع) بعد از زهر سه شبانهروز زنده بودند، زینالعابدین(ع) همینطور، امام باقر(ع) بعد از زهر یک ماه زنده بودند، امام صادق(ع) سه روز، موسی بن جعفر(ع) سه روز، امام جواد(ع) تا امام عسکری(ع) هم همینطور؛ هنوز برای ما روشن نشده چه زهری به امام هشتم خوراندند.
امام حدوداً ساعتهای نه صبح بوده زهر را که خوردند بلند شدند حرکت کردند به طرف محلشان، اباصلت میگوید: شمردم از خانۀ مأمون تا خانه پنجاه بار نشست روی زمین و بلند شد، رسیدیم خانه، دیدم دیگر طاقتش تمام شد «یتململ تململ السلیم» مثل آدم مارگزیده روی زمین به خودش میپیچید، نزدیک اذان ظهر دیدم سرش روی دامن یک بچۀ هفت ساله است، سؤال کردم که هستی؟ فرمود: پسرش هستم. چگونه آمدید؟ خدایی که من را از مدینه آورد از در بسته هم وارد کرد.
چه منظرۀ عجیبی بود سر پدر به دامن فرزند، اما این منظره با منظرۀ کربلا خیلی تفاوت داشت که پدر فرق شکافتۀ پسر را به دامن گرفت، پسرم «علی الدنیا بعدک العفا» پسرم «لقد اسرتحت من هم الدنیا و غمها و بقی ابوک بعیدا فریدا» میدانید چرا جوانان بنیهاشم را صدا کرد؟ برای اینکه دید این بدن قطعه قطعه را نمیتواند بلند کند، آنها را صدا کرد تا آنها برسند، عبایش را آرام آرام کشید زیر بدن، روی عبای بابا جنازه را تشییع کردند.
«اللهم اغفرلنا و لوالدینا، اللهم لا تسلط علینا من لا یرحمنا، اللهم اجعل عاقبت امرنا خیرا»
تهران/ پاییز 1398ه.ش/ دهۀ سوم صفر/ حسینیه آیتالله بروجردی/ سخنرانی دهم